خوشبختیت آرزومه

من : چه خبر؟خوبی؟

اون : مرسی عزیزم،سلامتی خبری نیست.

من : کجایی خانومی؟

اون : تازه رسیدم خوابگاه

من : به سلامتی

.

.

.

10 دقیقه بعد

.

.من : عزیزم جواب نمیدی؟

.

.

اون : اس میدم بهت

من : اکی

.

.

اون : ببخشید رفته بودم سرپرستی خوابگاه سوال داشتم

من : چه سوالی؟

اون : خواستم ببینم بعد عید خوابگاه کی بازه

من : تو که می خوای بری مسافرت تا 15ام،تا اون موقع هم حتما بازن

اون : واسه دوستم پرسیدم!!!

من : دوستات خودشون زبون ندارن؟

اون : ...........

من : ببین عزیزم من مثل داداشت یا بابات نیستم که وقتی بخوای بری بیرون نپرسم با کی میری و کجا میری و کی میای،میپرسم اما فقط می خوام مطمئن شم از بابته دوستات،محدودت نمی کنم.

اون : ......

من : (در حال شماره گرفتن اون)

اون : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!!


2روز گوشیش خاموش بود و من هیچ خبری ازش نداشتم.روز سوم مامانش زنگ زد بهم خبر داد که نمی خواد باهات باشه!!!من از تعجب شاخ درآوردم،شروع کردم به توپیدن به مامانش که این چه وضعیه،من از همه جا بی خبر باید بعد 2 روز بفهمم؟من آدم نیستم؟اینقدر ارزش واسه من قائل نشد که به خودم بگه می خواد بره؟

مامانش حرفای منو تایید کرد و بهم حق داد. دو روز گذشت که فهمیدم خیلی وقت بوده ک ازم خسته شده بوده، یهو بریده. اما بدجور دل کند. بدجور دل شکست و رفت. یک هفته بعد با خط جدیدش ای داد. 

طوری حرف می زد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده. می دونستم می خواد برگرده اما اینقدر غرور داشت که نمیتونست بهم بگه برگرد. من ازش نمی خواستم که معذرت خواهی کنه فقط می خواستم بگه : برگرد. با اینکه خیلی دیر شده بود واسه برگشتن اما می تونستم برگردم. و اینم می دونستم که با برگشتنم هیچی مثل سابق نمی شه.

سه هفته گذشت که اس نداد. یه شب ساعت 11 دیدم داره بهم زنگ می زنه، جوابشو دادمو گفت : دارم ازدواج می کنم آرمین! عکسامو پاک کن. گفتم : نمی تونم گفت : می دونم!! اما سعی کن پاک کنی چون طرف خیلی غیرتیه!!!منم از گذشتم هیچی بهش نگفتم! گفتم : کاره خوبی کردی سعیمو می کنم پاک کنم اما قول نمی دم. (وقتی دلم واسش تنگ می شد عکساشو نگاه می کردم اگه پاک می کردم میمردم)

بغض عجیبی داشتم پای تلفن. خودش فهمید. می دونست اگه ادامه بده خودشم گریه می کنه بنابراین زود قطع کرد.

بعد تلفنش یک ساعت و نیم داشتم گریه می کردم. اما الان یکم راحت ترم، و یک آرزوی خیلی بزرگ و مهم واسش دارم که تیتر این پست ه .

آره، واقعا خوشبختیش آرزومه.....



من : چه خبر؟خوبی؟

اون : مرسی عزیزم،سلامتی خبری نیست.

من : کجایی خانومی؟

اون : تازه رسیدم خوابگاه

من : به سلامتی

.

.

.

10 دقیقه بعد

.

.من : عزیزم جواب نمیدی؟

.

.

اون : اس میدم بهت

من : اکی

.

.

اون : ببخشید رفته بودم سرپرستی خوابگاه سوال داشتم

من : چه سوالی؟

اون : خواستم ببینم بعد عید خوابگاه کی بازه

من : تو کی می خوای بری مسافرت تا 15ام،تا اون موقع هم حتما بازن

اون : واسه دوستم پرسیدم!!!

من : دوستات خودشون زبون ندارن؟

اون : ...........

من : ببین عزیزم من مثل داداشت یا بابات نیستم که وقتی بخوای بری بیرون نپرسم با کی میری و کجا میری و کی میای،میپرسم اما فقط می خوام مطمئن شم از بابته دوستات،محدودت نمی کنم.

اون : ......

من : (در حال شماره گرفتن اون)

اون : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!!


2روز گوشیش خاموش بود و من هیچ خبری ازش نداشتم.روز سوم مامانش زنگ زد بهم خبر داد که نمی خواد باهات باشه!!!من از تعجب شاخ درآوردم،شروع کردم به توپیدن به مامانش که این چه وضعیه،من از همه جا بی خبر باید بعد 2 روز بفهمم؟من آدم نیستم؟اینقدر ارزش واسه من قائل نشد که به خودم بگه می خواد بره؟

مامانش حرفای منو تایید کرد و بهم حق داد. دو روز گذشت که فهمیدم خیلی وقت بوده ک ازم خسته شده بوده، یهو بریده. اما بدجور دل کند. بدجور دل شکست و رفت. یک هفته بعد با خط جدیدش اس داد. 

طوری حرف می زد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده. می دونستم می خواد برگرده اما اینقدر غرور داشت که نمیتونست بهم بگه برگرد. من ازش نمی خواستم که معذرت خواهی کنه فقط می خواستم بگه : برگرد. با اینکه خیلی دیر شده بود واسه برگشتن اما می تونستم برگردم. و اینم می دونستم که با برگشتنم هیچی مثل سابق نمی شه.

سه هفته گذشت که اس نداد. یه شب ساعت 11 دیدم داره بهم زنگ می زنه، جوابشو دادمو گفت : دارم ازدواج می کنم آرمین! عکسامو پاک کن. گفتم : نمی تونم گفت : می دونم!! اما سعی کن پاک کنی چون طرف خیلی غیرتیه!!!منم از گذشتم هیچی بهش نگفتم! گفتم : کاره خوبی کردی سعیمو می کنم پاک کنم اما قول نمی دم. (وقتی دلم واسش تنگ می شد عکساشو نگاه می کردم اگه پاک می کردم میمردم)

بغض عجیبی داشتم پای تلفن. خودش فهمید. می دونست اگه ادامه بده خودشم گریه می کنه بنابراین زود قطع کرد.

بعد تلفنش یک ساعت و نیم داشتم گریه می کردم. اما الان یکم راحت ترم، و یک آرزوی خیلی بزرگ و مهم واسش دارم که تیتر این پست ه .

آره، واقعا خوشبختیش آرزومه.....



اگه اون که کنارته
تو رو بیشتر از من میخواد

اگه با همون راحتی
اگه باهات راه میاد

اگه روزگار بد
تو رو ازم گرفته

اگه خاطرات خوبمون
از خاطرم نرفته

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

از همون روزای اول
میدونستم نمیمونی

میدونستم نمیتونی
عشقو تو چشام بخونی

از همون روزای اول
دل تو با دیگری بود

کاش همیشه پات بمونه
اونکه عشق بهتری بود

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی 




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد